پیرامون بسط تجربه‌ی نبوی[1]
گفت و گو با عبدالکریم سروش

در مقاله‌ی «بسط تجربه‌ی نبوی» عبدالکریم سروش چند نکته اساسی درباره‌ی بسط پیدا کردن تجربه‌ی نبوی و اینکه پیامبر در طول زمان، به موازات اینکه تجربه‌ی بیشتری پیدا می‌کردند، در کار ابلاغ پیام و پیامبری هم مجرّب‌تر و پیامبرتر می‌شدند، وجود داشت. محور این گفت و گو با عبدالکریم سروش نظر به بسط تجربه‌ی نبوی است که از نظر می‌گذارنید.در باب عدم تفکیک کلام نبی از کلام خدا شما متذکر شده‌اید که قرب به نوافل و فرائض در پیامبر باعث شده بود که حق، سمع و بصر او شده و کلام پیامبر، کلام حق باشد و به تعبیر مولوی"هر چه آن خسرو کند شیرین کند" یعنی پیامبر چون دستش، زبانش و چشمش حق‌گونه شده بود، هر چه می‌کرد گویی که حق به این کار توصیه کرده بود. همچنین گفته‌اید: اگر ابولهبی نبود و همسرش نبود آیا سوره‌ی مسد [2]نازل می‌شد؟ و با این مثال تأکید کرده‌اید که در واقع این تجربه در طول زمان گسترش پیدا کرده و همزمان با وقایع و اتفاقاتی که حول و حوش پیامبر رخ می‌داده، این پدیده‌‌‌ها نیز – به مرور – در قرآن‌مندرج می‌شده است. ابولهبی وجود داشت که ذکری از او در قرآن به میان آمده، مسئله‌ی عایشه و افک او [3] اتفاق افتاده که در قرآن منعکس شده است.
واقعیت این است که اجتماع ما در حال فهم و هضم این سخنان و نظریات است. بسیاری از این آموزه‌‌‌ها تأمل برانگیز و موجد سؤالهای فراوان است.
در جایی می‌فرمایید: «وحی تابع پیامبر بود نه پیامبر تابع وحی» در قرآن آیاتی وجود دارد که در آن جبرئیل را یک معلم بسیار نیرومند و در افقی فراتر و دارای مکانت عظیمی‌ قلمداد کرده:
« عَلَّمَهُ شَدِیدُ ٱلْقُوَىٰ * ذُو مِرَّةٍ فَٱسْتَوَىٰ * وَهُوَ بِٱلأُفُقِ ٱلأَعْلَىٰ »[4]
یا در جای دیگر « إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی ٱلْعَرْشِ مَکِینٍ * مُّطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ »[5]
این آیات در واقع به جبرئیل مکانت و منزلت عظیمی‌ می‌بخشد و حالت تعلیم‌گری را تداعی می‌کند و بخصوص مسئله‌ی امانت در وحی را پیش می‌کشد. این آیات چگونه با تابع بودن جبرئیل نسبت به پیامبر سازگاری دارد؟ آیا سخنان شما مکانت جبرئیل را پائین‌تر از آنچه باید باشد نمی‌آورد؟
در جای دیگر قرآن داریم « لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ »[6]
بنا به تصریح این آیه، وقتی به پیامبر وحی می‌شد، ایشان سعی می‌کرد آیات را پیشاپیش بخواند، به طوری که از مالک بن نبی نقل شده است که پیامبر(ص) سعی داشت به طور طبیعی آیات را تکرار کند تا در حافظه او جایگزین شود: در این آیه صراحتاً به پیامبر توصیه شده است که «که آیات را تکرار کنی» بنا براین مکانیزم «تکرار» که در بشر عادی وجود دارد، در پیامبر منع شده است، درست مثل اینکه ظرفی در وجود پیامبر به ودیعه گذاشته شده باشد و حتی او را از محافظت کردن این ظرف هم منع کرده باشند. بنابراین قولی که معتقد است «وحی از درون وجود پیامبر می‌جوشد» با آیات فوق مغایرت دارد. آن آیات بیستر این مطلب را تداعی می‌کنند که ودیعه‌ای دست‌نخورده و یکپارچه از سوی پروردگار در اختیار پیامبر نهاده شده و او این هدایت آسمانی را با دیگران در میان می‌گذارده است.
مطلب دیگر اینکه در مُدل و تبیین شما از پروسه‌ی وحی، تکلیف این همه عتابها و خطابهایی قرآن که متوجه پیامبر است چه می‌شود؟ «عبس و تولی»[7] یا آیه‌ی « وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً »[8] یا « فَلَعَلَّکَ تَارِکٌ بَعْضَ مَا یُوحَى إِلَیْکَ »[9]
این آیات همگی خطاب به آن حضرت می‌باشد در واقع همه‌ی این آیات شواهدی هستند دال بر اینکه گویی پیامبر آن چیزی را که دریافت می‌کرده، عیناً چون یک امانت به دیگران منتقل می‌کرده است.
حال سؤال اینجاست که این نکات چگونه با نظریه‌ی «بسط تجربه‌ی نبوی» تطبیق پیدا می‌کند؟

سروش: اصل بحث بسط تجربه‌ی نبوی را من چند سال پیش در انگلستان با برخی از دانشجویان ایرانی آن دیار به نحو بسیار مجمل و فشرده‌ای مطرح کردم و بعد که به ایران آمدم در آن بسطی دادم و نهایتاً این مقاله را همرا با مقاله‌‌‌های دیگری در یک کتاب گرد آوردم و چنانکه در مقدمه‌ی کتاب هم نوشتم، بسط تجربه‌ی نبوی را می‌توان جلد دومی‌ برای قبض و بسط تئوریک شریعت دانست، من در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت بیشتر تأویل و تفسیر متن را مورد بحث قرار داده بودم و در بسط تجربه‌ی نبوی به تحلیل خود پروسه‌ی وحی و کیفیت تکُون متن و چگونگی پیدایش متنی که ما به تفسیر او همت می‌گماریم، پرداختم. برای آنکه نحوه‌ی پیدایش متن در معانی متن تأثیر می‌گذارد چرا که – همان طور که در قبض و بسط آورده ام – ما برای فهم یک متن – به ناگزیر - به پیش‌فرض‌‌‌هایی که در تفسیر متن و کشف معنای آن دخیل است و دخالت قوی و مؤثری دارد، عبارت است از علم و تئوری ما در باره‌ی نحوه‌ی پدید آمدن خود متن، از این‌رو می‌توان گفت که بسط تجربه‌ی نبوی در مقام بیان یک مصداق از پیش‌فرض‌‌‌هایی است که می‌تواند در فهم متن مؤثر بیفتد.
من در اینجا کوشیده‌ام توضیح بدهم که رابطه‌ی پیامبر با متنی که تولید کرده و ما از دهان او شنیده‌ایم و اینک برای ما به یادگار مانده است، چیست. این مسئله تأثیر می‌گذارد در معنایی که از متن بر می‌گیریم. و همین تأثیر سبب می‌شود که سؤال نهایی مطرح گردد که «این‌گونه تلقی از قرآن – به عنوان متن فرآورده‌ی رسول چه تکلیف دینی – عبادی را پیش روی ما می‌نهد؟» این سؤال، یک سؤال کاملاً منطقی است و از منطق این بحث استخراج می‌شود. من ابتدا به قسمتهای نخستین بحث اشاره می‌کنم و توضیحاتی را عرض می‌کنم تا به قسمتهای پایانی بحث برسیم.
نمی‌دانم چند تن از دوستان، کتاب بینش اسلامی ‌را که ما سالها پیش برای دبیرستان‌‌‌ها نوشتیم خوانده‌اند. من در آن کتاب آورده بودم که کسب معرفت ما از طریق طرحی طرحهاست. به این معنا که ما همیشه مجموعه‌‌‌هایی را می‌بینیم و بر این مجموعه پوششی می‌افکنیم، یا طرحی می‌دهیم تا تعدادی از قراین و داده‌‌‌ها را در آن نگنجانیم به عنوان مثال فرض کنید که وقتی شما در باره‌ی یکی از دوستانتان چند حرف مختلف می‌شنوید، این چند حرف مختلف به منزله‌ی داده‌هایی است که در اختیار شما قرار داده می‌شود و شما از روی اینها طرحی می‌سازید و می‌گویید: «این تصویر دوست من است» یعنی اگر این حرفها صادق باشد، همه‌ی اینها زیر پوشش فلان تئوری در می‌آید. مجموع اینها نشان می‌دهد که این دوست که تا به حال فکر می‌کردیم دوست ماست از قضا دشمن ما